وانيا جون ماوانيا جون ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

وانیا کوچولوی مامانی

.....

سلام عزیز دلم.خوبی خوشگلم؟از همین جا روی ماهتو می بوسم. دخترنازم ببخشید خیلی دیر اومدم واست بنویسم آخه اینترنت نداشتم.الان نزدیک 40 روز هست که ما اومدیم بجنورد خونه مامانی.هوای اینجا هم دست کمی از بندر نداره خیلی گرمه،منم که اصلا تحمل گرما رو ندارم کلی اذیت شدم .عزیز دلم ماه پیش خاله جون بهناز ازدواج کرد با عمو پویان ایشالله که خوشبخت بشن.منم از اینجا به خواهر عزیزتر از جونم تبریک میگم و از خدای بزرگ  بهترینهارو واسش میخوام .عروسیشونم ایشالله سال دیگست.اون موقع شما هم هستی و اون وسط کلی واسه خودت شیطونی میکنی. دختر خوشگلم هنوز واسه اسمت تصمیم قطعی نگرفتم. چند تا اسم مدنظرم هست ولی بازم مطمئن نیستم. راستی الان ماه مبارک ...
27 دی 1392

دلم گرفته...

سلام عزیز دلم خوبی گلم؟تو دل مامانی خوش میگذره عزیزم؟دلم واست یه ذره شده دختر نازم 3 روز پیش مامانی (مامان خودم ) با دوستاش اومدن بندر پیش ما،به من تو با وجود مهمونهای خوبمون خیلی خوش میگذره ولی امروز رفتن قشم و اینکه بابایی هم رفت ماموریت اهواز ،از الان دلم واسه بابایی یه ذره شده آخه عزیزم تا آخر مرداد بابایی رو نمی بینیم ،این دوری خیلی اذیتم میکنه اصلا دوست ندارم این همه از بابایی دور باشم،امروز وقتی داشت میرفت بغض گلومو گرفته بود خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم .انشالله خدا خودش مواظبش باشه و به سلامتی همه ماموریتهاشو بره و برگرده .قراره ما هم شنبه با مامانی بریم بجنورد و تا وقتی که شما بدنیا بیایی اونجا باشیم.مطمئنم اونجا بهمون ...
27 دی 1392

برای دخترم

سلام عشقم.امیدوارم حالت خوب باشه.دختر گلم معذرت میخوام دیر میام به وبلاگت سر میزنم عزیزم از روزی که متوجه شدم شما دختری خیلی خوشحالم و خیلی به زندگی امیدوارم میدونم که دیگه با وجود تو تنها نیستم .این روزها نسبتا حالم خوبه و خدارو شکر اصلا حالت تهوع ندارم .مامانت داره روز به روز چاقتر میشه شکم در آورده و دیگه لباساش اندازش نیست و مجبوره ار این به بعد لباسای آزادتری بپوشه.دخترم تکون خوردنات خیلی زیاد شده و بعضی وقتها اینقدر واضحه لگد میزنی که خودم هاج و واج میمونم.قربون تکونات بشم من که اینقدر نازن.بابایی هر وقت میاد خونه کلی باهات حرف میزنه و یه سره قربون صدقت میره .هفته پیش بابایی رفته بود ماموریت تهران و ما هم تو خونه تنها بودیم...
27 دی 1392

روز سونوگرافی

سلام خوشگلم خوبی گلم؟دلم یه ذره شده واست عزیز دلم    10 روز پیش رفتم دکتر واسه اولین بار صدای قلب خوشگلتو شنیدم مامان فدات بشه الهی قلب خوشکلت مثل گنجشگ می تپید انگار دنیا رو بهم دادن او لحظه اینقدر خوشحال بودم که نمی تونستم خودمو نگه دارم خانم دکتر مهربون متوجه شد و کلی گذاشت تا صدای قلبتو بشنوم منم همینجوری قربون صدقه ات می رفتم خانم دکتر واسم سونو نوشت و منم نوبت گرفتم امروز ساعت 16 قرار بود برم ،تنها بودم و کلی استرس داشتم بابایی هم نمی تونست بیاد به خاله دنیا گفتم اون با من اومد دل تو دلم نبود نی نی من پسرررره نه دختره وای پس کی نوبتم میشه رفتم با خانم منشی صحبت کردم ببینم میذاره همراهم بیاد داخل اتاق یا نه گفت نه نمیشه ...
27 دی 1392

چشم انتظاری

سلام عزیز دلم.خوبی گلم.تو دل مامانی راحتی اذیت که نمیشی گلم؟مامان فدات بشه الهی دلم واست یه ذره شد قربونت بشم. .خوشگلم از صبح که بیدار شدم کلی حوصله ام سر رفته کاش که پیشم بودی با هم بازی می کردیم درد و دل میکردیم  آخه تا کی باید انتظار بکشم من حتی نمیدونم شما خوشجلم پسملی یا دخمل آخه هنوز خیلی کوچولویی.باورت نمیشه مامانی داره لحظه شماری میکنه واسه روزی که میخواد بره دکتر و خانم دکتر مهربون واسش سونو بنویسه مامانی شما خیلی عجول هستن شما سعی کن تو این مورد به بابایی بری  صبور باشی. اگه به مامانی باشه هر روز میره دکتر تا بدونه که شما نی نی جون چیکار میکنی.الان تو هفته 16 هستی عزیزم همش منتظرم که تکون بخوری. عزیز دلم دوم اریبهشت ا...
27 دی 1392

من اومدم....

سلام عزیز دلم امیدوارم حالت خوب باشه گلم با کمی تاخیر سال جدید رو به شما خوشگلم و تموم دوستای نازنینم تبریک میگم و در این سال جدید واسه همه بهترین ها رو از خدا میخوام.خاطرات عید رو بگم که کلی به من و شما نخودم خوش گذشت.ما تموم عید رو بجنورد بودیم ولی بابایی به خاطر کارش مجبور شد ما رو تنها بزاره بیاد بندر.عزیزم هوا اونجا فوق العاده بود یه روز برف میومد یه روز بارون و یه روز هم خورشید خانم بود من و شما هم کلی از این آب و هوا استفاده کردیم و یکم هم ذخیره گداشتیم واسه زمانی که اومدیم بندر .تو این سال جدید قراره دوتا نی نی به فامیلمون اضافه بشن یکیش شما هستین و اون یکی نی نی خاله سمیه که دقیقا یه ماه از شما فعلا کوچیکتره امیدوارم دوستای خوب...
27 دی 1392

این روزها....

سلام عزیز دلم. امیدوارم که حالت خوب باشه و حسابی تو دل مامانی خوش بگذرونی و شیطنت کنی. از هفته پیش میخوام بیام پست بذارم ولی خیلی سرم شلوغ بود.هفته پیش که کلا در خدمت شما عزیز دلم بودم.رفتم سونوگرافی و از سلامت شما با خبر شدم و خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم.خانم دکتر هم گفت که انشاالله شما 22 مهر ماه بغل مامان و بابایی که بیصبرانه منتظر اومدن شماست هستی . این هفته هم همش درگیر کار و جمع کردن وسایلم بودم آخه مامانی داره میره بجنورد پیش خانوادش و فامیلهایش که همشون خاله و عمه و دایی و عموهای شما میشن. از حال خودم بگم که این روزها اصلاً تعریفی نداره یه روز خوبم 3 روز حالت تهوع دارم.بعضی روزها هم از شما عزیز دلم خواه...
27 دی 1392

روزی که شما نازدونه ،تو دل مامانی اومدی

سلام عزیز دلم بله روز 1391.11.13 بود که فهمیدم خدای مهربون یه فرشته نازو تو دلم گذاشته تا جون دارم مواظبش باشم .دل تو دلم نبود باور نمیشد تا اینکه شنبه صبح رفتم آزمایش دادم .از آزمایشگاه که اومدم بیرون نتونستم خودمو نگه دارم به خاله جون بهناز زنگ زدم و کلی سر به سرش گذاشتم باور نمیکرد.عصر که رفتم جوابو گرفتم متوجه شدم باردارم و خبرشو به خاله جون دادم.عزیزم به بابایی نگفته بودم چون میخواستم سوپرایزش کنم.رفتم یه فروشگاه سیسمونی و واسه شما نی نی خوشمل یه لباس خریدم و اومدم خونه وبه بابایی نشون دادم.عزیز دلم بابایی خیلی خوشحال شد و بعدش مامانی (مامان خودم) زنگ زد و کلی واسه اومدن شما خوشحال بود و کلی تلفن های دیگه.نمیدونستم باید خوشحال با...
27 دی 1392