روزهاى اخر سال...
سلام قشنگ مامان ديدى خوشگلم چقدر زود گذشت الان تقريبا شش ماهه که شما پيش مايى و با حضورت زندگيمونو قشنگتر کردى نازگلکم فردا اآ خرين روز سال 1392 هست و اولين عيد شما .ديشب هم اولين چهارشنبه سورى شما بود و حسابى خوش گذرونديم.ناز گلکم از 22 اسفند يعنى يک هفته پيش بهت غذا ميدم اولين غذايى که خوردى فرنى بود نوش جونت عسلم.خيلى خوشمزه خوشمزه ميخوردى.خيلى شيطون شدى بعضى وقتها يه حرکتهايى از خودت در ميارى که دلم ميخواد يکجا قورتت بدم.قراره امسال عيد بريم شمال اخه عروسى خاله جون بهنازه.خواهر خوشگلم ايشالله خوشبخت بشين
وانيا جونم الان با گوشيم اينها رو واست مينويسم.از شمال ميريم بندر خونه خودمون.خونمون که رسيديم همه اتفاقهاى اين 2 ماه رو مينويسم با يه عالمه عکس.بابايى هم راه افتاده بيا تا عيد پيشمون باشه.ايشالله به سلامتى برسه.
دختر نازک تر از برگ گلم،يکى يه دونه من سال نو رو بهت تبريک ميگم و از خداى مهربون بهترينهارو واست ميخوام وايشالله هميشه شاد باشى و لبت خندون باشه
ناناز مامان اينو بدون من و بابايى عاشقونه دوستت داريم و هميشه همراهت هستيم.
خداى مهربونم سال 92 واسه ما قشنگترين سال زندگيمون بود .بهترين هديه زندگيم رو بهم دادى.منو به ارزوم رسوندى ازت ميخوام هر کسى که دلش ميخواد مامان شه اين موهبت رو ازش دريغ نکنى و به ارزوشون برسند.امين